مهدیارمهدیار، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

مهدیــــــار، دردونه مامان

نامزدی

بعد از ماه رمضون یعنی 9 شهریور جشن نامزدی عمه الهام بود. تالار نگار پاسداران. بعدشم پارکینگ خونه رو آماده کرده بودیم و ارکستر آماده بود و جشن تا 3نصف شب ادامه داد که البته تو خواب بودی!! خیلی خوش گذشت. تازه یاد گرته بودی برقصی و دستاتو کمرتو قر میدادی. الهی قربونت بشم منننننن   ....   اینم از تیپت:   ...
27 آذر 1391

سرعین و تبریز

روزای آخر ماه رمضون و مرداد بود که با پدر و مادر من(مامان) و عزیز و آقاجون رفتیم سرعین ویلای بابا اکبر!! آب و هوا خیلی خوب بودو حسسساااابی خنک بود.نمیدونم بار چندمت بود ولی خیلی سرعین رفتیم و بازم میریم... یک روزم خانواده بابایی اومدن سرعین. همونجا بود که دو سه قدم تونستی راه بری و یواش یواش ترست از تنها راه رفتن ریخت. از اون روز فیلم داریم که حتما تا حالا دیدی!! از اونجا هم دو روز رفتیم تبریز و مهمون یکی دوتا از دوستای بابا اکبر بودیم و شب رو توی هتل بین المللی تبریز موندیم.البته هتل های بهتری هم بودن ولی برای ما که 8نفرو نصفی بودیم جا نداشتن.   اینم تو،توی پارک تبریز:::     ...
27 آذر 1391

آب بازی

پسز خوشگل طلای من عاشق آب بازی هستی و در هر شرایطی آب بازی میکنی. چه توی یک لیوان آب چه توی این:::           اینجا یه روزیه وسطای تابستون که هوا گرمه. اون روز خونه مامان هما بودیم که گییییییر دادی به آب بازی و میخواستی توی حوضچه پاسیوی مامان اینا آب بازی کنی. اونجا هم خیلی کثیف بود و ما مجبور شدیم ببریمت توی حیاط!!!   ...
27 آذر 1391

18 ماهگی

سلام پسر شیطون بلای خودم.   ببخش که یکم تو تایپ کردن تنبلم و دیر به دیر برات مینویسم! البته بیشتر تقصیر خودته که با شیطنتات نمیزاری پای کامپیوتر بشینم و برات بنویسم. الانم خاله فاطمه و عمه ندا اینجا هستن و تو باهاشون سرگرمی.   2روز پیش واکسن 18 ماهگیتو زدیم! طبق معمول به محض دیدن دکتر توی مطب شروع کردی به داد و بیداد و گریه کردن.چاره ای نبود جز اینکه به گریه ات توجه نکنیم که چکاپ شی و واکسنتو بزنی.   اینم عکس امروزته: 14 آذر 91   ...
27 آذر 1391

جشن 1 سالگی

این مدت که برات ننوشتم اتفاقای زیادی افتاده که شکر خدا همشون خیر بوده.حالا یکی یکی برات مینویسم و عکس میزارم اولیش تولد خودت بود که روز 9 خرداد برات گرفتیم. توی رستوران لانه کبوتر. یه رستوران سنتی با آهنگ و فضای سنتی که حدودا 60نفر مهمونت بودن. همه هم فامیلای مامان بودن و دوستای بابامون مثل خانواده آقای افتخاری و آقای امینی!!       ...
27 آذر 1391

1سال گذشت!!

گل پسر شیطونم سلام... 1سال و 10 روز از به دنیا اومدنت گذشته و من دارم وبلاگتو مینویسم. این یک سالی گذشت پر بود از خاطره ها و شیرین کاری ها و نگرانی ها و خوشی ها.... هر روز بابت داشتن تو خدارو شکر میکنم . شکر میکنم که یکی از بهترین گل هاشو به من هدیه کرد. شکر میکنم که دارمت و شکر میکنم که هستی.. دعا میکنم که بهترین باشی. دعا میکنم سالم باشی . دعا میکنم همیشه کنارم باشی.  و خیلی دعاهایی که یه مادر برای بچش میکنه!! ...
21 خرداد 1391
1