شهریور 91
اواسط شهریور ماه بود که با خانواده دایی امیر(دایی مامان) رفتیم سرعین دوباره!
خیلی خوش گذشت. مخصوصا که یاس(نوه دایی امیر) هم که از تو 4 ماه کوچیکتره همراهمون بود. اون موقع هنوز نمیتونستید خوب با هم بازی کنید و بیشتر اشک همدیگه رو درآوردید
<a href="http://upload.ninifa.com/"><img src="http://upload.ninifa.com/images/8m24spqzf9kk24fk49x.jpg" border="0" alt="آپلود عکس کوچولوهای فارسی " /></a>
<a href="http://upload.ninifa.com/"><img src="http://upload.ninifa.com/images/ggnmcsi34co1h79hn7.jpg" border="0" alt="آپلود عکس کوچولوهای فارسی " /></a>
چند روز بعد از برگشتنمون بابا امیر و بابا حبیب (به قول خودت"حَباب") و شهلا(اَللللا) رفتن کربلا که ما هم با عمه الهام و عمو علی و عمو احسان و عمه لادن و عمه ندا نذاشتیم بهمون بد بگذره و خوش گذروندیم
<a href="http://upload.ninifa.com/"><img src="http://upload.ninifa.com/images/6j1kkwyte4nkm4dmkjzg.jpg" border="0" alt="آپلود عکس کوچولوهای فارسی " /></a>