چهارشنبه سوری
سلام پسرم. این مدت که برات ننوشتم مشغول خونه تکونی بودم چند روزم خونه مامانم بودم.
دیشب شب چهارشنبه سوری بود. یعنی آخرین چهارشنبه سال.این روز مراسم خاص خودشو داره.
صبح قبل از اینکه ترقه بازی ها شروع شه رفتم آرایشگاه و برای عید آماده شدم..
خانواده من و بابات خونمون بودن و شام خوردیم. بعد با بابا امیر و خاله و دایی و عمه هات رفتیم توی حیاط و یه کم شیطونی کردیم. البته کارای خطرناک نکردیم. خیلی هم مواظب بودیم که نترسی. البته به سفارش بابات دستای من تو گوشم بود که خدای نکرده نترسم که باعث ترس توهم بشه.
خلاصه بعد از یکمی سرو صدا کردن برگشتیم بالا که سرما نخوریم.
عزیزم، بعضی آدم ها هستن که برای خنده و تخلیه روانیشون باعث اذیت و آزار مردم میشن، با این کارشون هم جون خودشون و هم جون مردم رو به خطر میندازن... دوست دارم وقتی بزرگ شدی تو هم مثل من و بابا جونت روزای چهارشنبه سوری رو کنار خانودت بگذرونی و هیچ وقت باعث نگرانی ما نشی. چون ما خیلی دوست داریم.